loading...
سایت تخصصی حضرت رقیه (س)
به سایت حرم حضرت رقیه (س) خوش آمدید www.Roghayeh.net
بازدید : 3921 دوشنبه 11 دی 1391 نظرات (0)

مهدی رعنایی کربلایی مهدی رعنایی با مداحی حزن انگیزی که ظهر تاسوعا برای حضرت رقیه علیها السلام خواند، شور وصف ناشدنی ایجاد نمود به حدی که عده ای از شدت اندوه و گریه بیهوش شدند. خود آقای رعنایی (که علاقه فراوانی به حضرت رقیه خاتون دارد) چنان متاثر شد که از حال رفت لذا جلسه به ناچار در همان لحظه و بسیار زودتر از همیشه خاتمه یافت

 

 لینک دانلود مداحی سبک شور و متن بخشی از آن شعر در ادامه مطلب قرار دارد.

بازدید : 1498 سه شنبه 28 آذر 1391 نظرات (1)

 مي گويند امشب شب شهادت توست؛ باور كردنش سخت است. درك هجران تو؛ يعني كُشتن يك دشت چكاوك هاي شيرين زبان؛ يعني پرپر كردن گل برگ هاي يك گلستان اقاقيا! 

 از امشب مي گفتم، گويي چند روز است پس از سفرهاي خسته كننده، آرامش سكوت گرفته اي. همين قدر مي دانيم كه تاريخ نگاران زبردست، تنها و تنها يك نام توانسته اند بر خانه تان در شام بگذارند؛ عجب سنگين است اين واژه: خرابه. 

 

 رقيه جان! شنيده ام امروز نيشخند بچه ها را به جان كوچكت مي خريدي. مي گفتند: تو بابا نداري؛ اما تو مي دانستي كه بابايت در سفر است. آري مي دانم، خودش گفته بود. خودش وقتي با همه خداحافظي مي كرد، به تو گفت كه وقتي به شام رسيدي، من هم مي آيم. 

مي دانم امروز خيلي خسته شده اي، كلي گريه كرده اي؛ اما بي صدا، ولي مگر اشكي در چشمانت مانده بود؟ زود بخواب، همه خسته اند، اما خستگي عمه ات زينب كجا و شما كجا؟ عمه ات ديگر نمازش را نشسته مي خواند، ولي اگر بابا آمد به او چيزي نگو! 

 بخواب!! من برايت مي نويسم. همه خوابند و اين سياهي، عمه است كه پستي بلندي هاي خرابه، روي سايه اش راه مي روند. دست به ديوار، خود را بالاي سر همه مي رساند. تنها صداي فرياد مظلوميت است كه ديوارهاي خرابه را اين چنين ويران ساخته است. حتي گزمه هاي دشمن هم خواب وعده هاي حكومت را مي بينند؛ اما امشب عادي نيست؛ چرا؟ نمي دانم. مرتب در دل دعا مي كنم كه كسي خواب عزيز سفر كرده اش را نبيند. آن هم در اين خرابه، آن هم اگر نازدانه باشد و بهانه بگيرد... .

... صداي گريه اي، فرياد سكوت را در گلو مي خشكاند؛ صداي تو بود، همان كه نبايد مي شد. بهانه بابا! دانستم كه خوابش را ديده اي! حق داشتي؛ خودش قول داده بود.

سخنان عمه آرامت نمي كرد. هق هق گريه ات، دل بچه ها را مي رنجاند و خواب را از چشمانشان به اسارت مي برد. صداي خشم كه از غرش شحنگان برمي خواست، تن همه را مي لرزاند. صداي گريه ات، آرامش پليدشان را سياه تر كرده بود. بنازم به آن اشك هاي دردانه ات كه آرامش پادشاه كفر پيشه را برهم زد.

اما اي كاش كار بدين جا نمي رسيد. در سياهي نيمه شب باز خباثت درونش رخنه مي كند. گويي براي آرام كردنت به تكاپو افتاده است. شايد برايت تحفه اي بفرستد تا خاطر دريايي ات را با هديه اي از ياد پدر بيشتر بيازارد.

سربازان به خرابه مي آيند؛ صداي گام هايشان، ضرب آهنگ قلب بانوان را در تب و تاب مي اندازد. همه به گوشه اي از خرابه پناه مي برند. تو در وسط خرابه، تنهاي تنها با مويه هاي سوزناكت، منتظر نشسته اي. عمه را ترجيح مي دهي.

ولي عمه! من كه غذا نخواستم!؟

طبق را در مقابلت به زمين مي گذارند.

 اما رقيه جان!... سر پوش بر مدار! تو را به قد خميده عمه ات زينب بر مدار! جان بابايت حسين.

دستان كوچكت به سوي طبق دراز مي شود. تحفه يزيد خودنمايي مي كند. سرپوش كنار مي رود و نور به آسمان پرتو افشاني مي كند. اهل حرم سر به ديوار خرابه مي كوبند. عاشورايي دوباره برپا مي شود. همه از درد و داغ كنار مي كشند و گوشه اي را براي تسكين درد اختيار مي كنند. اما تو دختر حسيني! تو براي ديدار از همه مشتاق تر بودي! حالا همه تو را از پشت پنجره باران خورده چشم، مي نگرند و مبهوت نوحه سرايي تو گشته اند. ميزبان پدر تو بودي و تو بايد پذيرايي مي كردي!

سر پدر را به سينه مي چسباني. اما... اما پدر وقتي مي رفت، صورتش خوني نبود. آري! صورت تو هم نيلي نبود. 

 اين ها اثر گردش سياه چرخ زمانه است. مويه مي كني! ناله مي زني؛ اشك مي ريزي؛ به خود لطمه مي زني و كسي را ياراي فريادرسي نيست. تنها تو را با اشك ياري مي دهند و حرف هايت را تاييد مي كنند؛ سر تكان مي دهند و اشك مي ريزند. 

 اما چقدر زود از ديدار پدر طفره مي روي، ناله ات خاموش مي شود و عمه سرآسيمه به سوي تو مي رود. خاك به سر مي ريزد و فرياد مي كشد. آري، تو به مهماني پدر رفته بودي. 

 

بازدید : 1506 دوشنبه 06 آذر 1391 نظرات (0)

بـا خـیـمـه هایِ سـ ـوخـتـه، مَـعـجـر درسـ ـت کـرد !

مـحـوِ ابـتـکارِ درخشـ ـانِ رُقـــیه ام . . .

 

(معجر=چادر)

 

بازدید : 2305 جمعه 19 آبان 1391 نظرات (1)

بــا کــاروان نیــزه ســفـر می کـنم پدر

با طعنه های حَرمله سـر می کـنم پدر

مانـنـد خـواهـرانِ خـودم روی نـاقـه ها

در پیش سنگ، سینه سپر می کنم پدر

از کــوچــه  نــگــاه  وقیــح  یــهــودیــان

بــا یــک لبــاس پــاره گـذر می کنم پدر

حــالا بـرو به قـصر ولی نیـمه شب تورا

بـا گــریه های خویش خبر می کنم پدر

این گریه جای خطبه کوبنده مـن است

من هم شبیه عمه خطر می کـنم پدر

بــا دیـدن جـراحــت پـیـشـانی ات دگر

از فـکـر بوسـه صـرف نـظر می کنم پدر

شـام سـیـاه زنـدگی ام را به لطــف تو

خورشید روی نیزه- سحر می کنم پدر

امـشب اگـر که بوسه نگیرم من از لبت

در ایــن قـمــار عشق ضرر می کنم پدر

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز           فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز 

بازدید : 1642 دوشنبه 03 مهر 1391 نظرات (2)

چقدر بي‌تابي دخترم! اين همه دلشكستگي چرا؟ مگر دست‌هاي كوچكت در امتداد نيايش عمه، تنها از خدا، آمدن بابا را طلب نكرد؟ اينك آمده‌ام در ضيافت شبانه‌ات و در آرامش خرابه‌ات. كوچك دلشكسته‌ام! پيش‌تر نيز با تو بودم و مي‌ديدمت. شعله بر دامان و سوخته‌تر از خيمه آه مي‌كشيدي و در آميزه خار و تاول، آبله و اشك، صحراي گردان را به اميد سر پناهي مي‌سپردي. 
مهربان دلشكسته‌ام! صبور صميمي! مسافر غريب و كوچك من! 
مگر نگفتي كه بابا كه آمد، آرام مي‌گيرم. اين همه ناآرامي چرا؟ مگر نگفتي بابا كه آمد سر بر دامانش مي‌گذارم و مي‌خوابم؟ نه ...، نه دختركم نخواب! مي‌دانم اگر بخوابي، ديگر عمه نمي‌خوابد. 
مي‌دانم خواب تو، خواب همه را آشفته مي‌كند. 
نه ... نخواب دخترم! 
دخترم! بگذار لب‌هاي چوب خورده‌ام امشب ميهمان بوسه‌اي باشد از پيشاني سنگ خورده‌ات؛ از گيسوي پريشان چنگ خورده‌ات؛ از شانه‌هاي معصوم تازيانه ديده‌ات؛ از صورت رنگ پريده سيلي خورده‌ات. بگذار امشب، مثل شب آرامش تنور بر زانوان زهرا آسوده بخوابم. 
نه دخترم! نخواب! بگذار بابا بخوابد. 

یا رقیه
و چنين شد كه رقيه (س)، هنگامي كه سر پدر در آغوشش بود، جان سپرد...

 

بازدید : 1878 سه شنبه 31 مرداد 1391 نظرات (1)

در دل شهری سرد

در دل شام غریب

گوشه ی کوچکی از غم و اندوه بزرگ

باغ ویرانی بود

کنج این ویرانه

دختری بود یتیم

آه تنها سه بهار است که چرخیده زمین دور سرش

روزگاری همه دخترکان

آرزو می کردند 

پیش او بنشینند

تا که می خواست به بازی برود

خواب می برد ز چشمان همه

دختران می گفتند

کاش هم بازی او ما بودیم

کاش یک لحظه کنارش بودیم

ولی هم بازی او شیر مردی بود غیور

پهلوانی که قد و قامت او می سائید

به ستیغ خورشید

گاه در دامن او می خوابید

گاه در لحظه عشق

مرکبش بود به وقت بازی

گاه بر شانه او

راه می رفت سر دوش عمو

تا که از سقف سپهر

دامنی ماه و ستاره چیند

همه مجذوب نگاهش بودند

چه قدر شیرین بود

لحظه هایی که عمو

چشم خود را می بست

چشمهایی که ندیداست به عمرش خورشید

دست در گردن و با بوسه او

چشم عمو وا می شد

خنده می کرد جهان باز زیبا می شد.

یادش آمد که به شب خواب نداشت

تا مگر دست پدر

بالش دختر دریا می شد

قصه میگفت برایش

ز یل بدر و حنین

قصه خیبر را

قصه مادر را

تا که خوابش ببرد  روزها ساعتها

چه قدر بابا گفت

دخترم راه برو

که در این قامت سبز

مادرم را بینم

قدری آرام که دلتنگ تماشای توام،

با خودش گفت پدر جان، مادرت را دیدم

راست میگفتی

چه قدر مثل همیم

هر دو با قد خم و گوشه چشم کبود

گیسوی هر دویمان پیر و سپید

یادش آمد که برایش آورد

با تبسم اکبر

گل سر تا بزند بر سر گیسویش باز

یادش آمد که برایش آورد

گوشواری که به گوشش آویخت

دست در گوشش زد

جای آن خالی بود

سر انگشتانش باز هم خونی بود

زیر لب با خود گفت

خوب شد غارت شد گل سر

وقتی که نیست مویی که به آن آویزم

آه بابا مشتی از گیسو رفت

گُل سر با مو رفت

یادش آمد که ز کاشانه شان

همه روزی خوردند

همه مردم شهر دامنی می بردند

برکت می بارید

تشنه ای بود اگر آب به دستش می داد

یا گدا می آمد

هر چه می خواست از این خانه به او می دادند

باز هم با خود گفت

ولی آرام مبادا شنود گوش کسی

چند شب هست نخوردیم غذا

گرچه انداخته اند از هر سو

همه در پیش قدمهایم نان

راستی بابا جان

خارجی یعنی چه ؟

دختر شاه کجا   ،   گوشه ویرانه کجا

آه گیرم که یتیمم اما

دختری حاضر نیست

تا که هم بازی ام اینجا باشد

همه بابا دارند

بغض سر بسته ترک خورد و به هق هق افتاد

که سرم می سوزد

خواستم با نوک انگشتانم

شعله را بردارم

نوک انگشتم سوخت

راستی بابا جان ............


بازدید : 806 پنجشنبه 29 تیر 1391 نظرات (1)

                                                دید بـا اینکه زمین خوردم مرا حُرمت نداشت

        دخـتـرت بـابـا بـرای گریـه هم مهـلـت نداشت

        هرچه گفتم من یتیمم ، باز مویـم را کـشـیـد

         نانجیب انگار ترس از گیسوی عصمت نداشت

          اسـتـخـوان نـازکـم را بـس کـه زیـر پـا گرفـت

        زانوان اُفـتـان و خـیـزانم دگـر طاغت نـداشـت

          صـورت مـجـروح مـن آمـاده ی سـیـلی نـبـود

                لیک آن جـلاد ، جـز مـحـکـم زدن نیـت نداشـت        

      خوب شـد بـر صـورتم گُـل کاشت دستان عدو

         ور نه این صورت نشان از مادر عصمت نداشت!  

 

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    آیا شما تاکنون به زیارت حضرت رقیه (س) در سوریه مشرف شده اید؟
    ارتباط با ما

    آمار سایت
  • کل مطالب : 433
  • کل نظرات : 1066
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 1099
  • آی پی امروز : 116
  • آی پی دیروز : 124
  • بازدید امروز : 377
  • باردید دیروز : 1,007
  • گوگل امروز : 4
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 3,276
  • بازدید ماه : 6,582
  • بازدید سال : 35,816
  • بازدید کلی : 1,369,810
  • کدهای اختصاصی