دید بـا اینکه زمین خوردم مرا حُرمت نداشت
دخـتـرت بـابـا بـرای گریـه هم مهـلـت نداشت
هرچه گفتم من یتیمم ، باز مویـم را کـشـیـد
نانجیب انگار ترس از گیسوی عصمت نداشت
اسـتـخـوان نـازکـم را بـس کـه زیـر پـا گرفـت
زانوان اُفـتـان و خـیـزانم دگـر طاغت نـداشـت
صـورت مـجـروح مـن آمـاده ی سـیـلی نـبـود
لیک آن جـلاد ، جـز مـحـکـم زدن نیـت نداشـت
خوب شـد بـر صـورتم گُـل کاشت دستان عدو
ور نه این صورت نشان از مادر عصمت نداشت!