تا که از جانب معشوق نباشد کِششی ، کوشش ِ عاشق ِ بیچاره به جایی نرسد...
بی بی رقیه خاتون بازهم ذره پروری کنید؛ اذن سفر به کربلا را دهید که بی قرار و دلتنگ ارباب هستم . بانو! من را عازم بین الحرمین کن تا خاک مقدسش که جای قدوم شماست بوسه باران کنم.
دَخیلت هستم رقیه جان... فراموش نمیکنم که در ورطه ی گناه بودم ولی شما بزرگواری نمودید و افتخار نوکری به من ِ روسیاه را دادید. من لایق نبودم حتی اسم شما را بر زبان خود جاری کنم ، دختر ارباب! شما آبرو دادی...
مثل یه کلب ِ ولگرد بودم و تــو خریدیم
قلادم رو گرفتی در روضه ها کِشوندیم
حالا ایام عرفه فرا رسیده است و من از کربلا جا مانده ام... اما نه.... با وجود شما ملالی نیست
رقیه تو را دارم چه غم دارم؟
از این دنیا من چه کم دارم؟
همین که زیر آسمان باشم و ذات مقدس احدیت را به آبروی شما قسم دهم حاجت روا هستم.
آری ایام عرفه است ،،،
بی بی جان
ما بی سلیقه ایم
تو حاجات ما بخواه
ور نه گدا مطالبه ی آب و نان کند !
(( ذکــر دلــم بــی عــدد ... رقـــیــه خــاتــونـــ مـــدد ))