برای دیدنِ رویت ، نتیجه داده اصرارم
به امّید همین لحظه ٬ پدر شبهاست بیدارم
وداعِ آخرین بابا ، تو را بوسیدم و رفتی
نگو گشته فراموشم ، ز تو بوسی طلبـــکارم
هزار افسوس این لبها ، همان لبهای سابق نیست
پر از زخم است میترسم ، از آنها بوسه بردارم
تو گفتی خواندنِ قرآن ، ثواب است و پسندیده
چرا پس سنگ میخوردی؟ پریشان گشته افکارم
در این شبهای دور از تو ، اگر گویم چه با ما شد
دگر از من نمیپرسی ، چــرا اینگونه بیمـــــــارم!
قلم گردید انگشتم ٬ به روی خاکِ ویرانه
نوشتم بر علی اکبر: بیـــــا من دوسـتـت دارم!!
شبی در راه خوابیدم ، به خوابم حرمله آمـــد
به او گفتم برو قاتــــل ٬ برو مــن از تـــو بیزارم
تو با تیرِ سه پر کُشتی ٬ عزیزِ شیرخوارم را
چرا میخندی ای ملعون؟ نمیبینی عــــــزادارم؟
پریدم ناگهان از خواب ٬ دیدم کاروان رفتــــه
و من در دشتِ پُر خوفی ، کنار بوته ای خـــــارم
نمیدانم چه شد گفتم : مدَدْتی اُمّی یا زهرا
بیـا بانــوی خوبیــــها ، در این صحــــرا گرفتـارم
(مَتی اَقْــــدِرْ زَوَرتُ اَنتْ٬اَلا یا مَلجـــَـأ العـالمْ)*
دلم تنگ است مادرجـــان ، بیا محتــاجِ دیـدارم
خدا خیرش دهد آمد ، ولی دستی به پهلو داشت
چه بانویی چه ایثـاری! به او جانی بدهکــارم
همه گویند این دختر ، شبیهِ مادرش زهراست
شبیه نیمی از رویش ٬ شده نیمی ز رخسارم!
چو دِعبل نیست فرشی ٬ من نظر کردم که بنویسد
تمامِ شاعـــرانت را خـــودم بـابـا مـددکـارم
شاعر : بهنام فرشی
شعر حضرت رقیه ، شعر شهادت حضرت رقیه ، شعر سوم محرم ، غزل حضرت رقیه ، شعر 5 صفر ، شعر وفات حضرت رقیه ، شعر رحلت حضرت رقیه